زبان آموزي




واژگان را بايد سرزمينيان و باشندگانِ جهانِ متن دانست.


اگر متن را جهاني بينگاريم، زندگان و  باشندگانِ اين جهان، واژگان هستند.


هرچه واژه هاي به کارآمده و راه يافته به اين سرزمين، سَخته، سرزنده، پرمايه، زايا، خورسيما و نيروزا، گوارا و گوش نواز باشند؛ نشانگر پرمايگي و توانمندي اين سرزمين است.


از اين رو، در کاربستِ واژگان بايد باريک‌نگر باشيم و نسلي از واژگان پرورده و به اندام و فريبا را به سراچه ي ذهن بپذيريم و آن گاه که از زايچه‌ي ذهن، واژگان، آهنگ سربرآوردن و زاده شدن دارند، به هر واژه‌ي ناشسته رويي، نبايد فرصت ديدار بدهيم.


زبان فارسي، جغرافيايي پُرفرّ و فروغ دارد و واژگانش که ساکنانش هستند، تباري نژاده و فرّخ روي دارند. در آوا، خوش آهنگ و در سيما بهرنگ و در پيکر، فريبرز و سيمين تن‌اند.


بنابراين، اگر نوشته‌اي، جهاني تيره و تار و ناگوار دارد، اين تيره‌رويي، ريشه در شبستانِ ذهن نويسنده دارد؛ ذهني که خارزار است نه گل زار.


از خارستان، شومي وگُجَستگي و گزندگي مي‌زايد؛ از شبستان، تاريکي و اهرمن رويي، زاده مي‌شود.  


«غلام آن کلماتم، که آتش انگيزد»!!



إنسان، حيوان، طبيعت


انسان ها بر بنيان ِ زيست طولاني خويش بر كُره ي زمين، اندك اندك در برابر رُخدادهاي خودانگيخته و رويدادهاي طبيعي، به درك و دريافت هايي رسيده اند و تجربه هايي اندوخته اند و از اين آموخته ها و اندوخته ها براي سامان بخشيدن به زندگي خود، به قانون أساسي رسيده اند و براي خود" قانون" نوشته اند.


قانون ها مجموعه اي از بايدها و نبايدها هستند.


همچنان كه انسان براي آرامش و آسايش خويش قانوني دارد و جامعه ي خويش را بر بنياد اين قانون تعريف مي كند، حيوانات ديگر هم در جهانِ زيستي و رفتاري ِ نوعِ خود، هنجارهايي دارند و بر پايه ي آن هنجار و قانون، با يكديگر رفتار مي كنند.


طبيعتِ زيست يا محيط زندگي ما انسان ها و حيوانات ديگر نيز براي خود بر بنيان آفرينشِ نظام مندِ الهي، نظم و قانوني دارد.


هرگاه انسان از گليم و حريم خويش پا فراتر بگذارد و به قلمرو حيوانات و طبيعت، دست اندازي و كند، با مقاومت يا پاسخي خشم آگين، رويارو خواهد شد.


اگر حيواني را يا نسلي از يك نوع حيوان را به هر وسيله و بهانه أز ميان برداشته ايم، در حقيقت، قانون ِ چرخه ي زندگاني سالم حيوانات را زير پا نهاده ايم؛ اگر درختان را أز جنگل به غارت برده ايم تا انباني را پركنيم، كوهي را بلعيده ايم، راهي را بريده ايم و دهانِ درّه اي را با خاك پركرده ايم تا تفرّجگاهي برپاكنيم و.


روزي قانونِ دنياي حيوانات و قانون طبيعت، ما را زير ِ گام هاي خود خواهد گرفت و با تازيانه ي زله و سيل و توفان، تيمارمان خواهد كرد.


فَأينَ تَذهَبون !!؟؟


https://t.me/DrAkbariSheldare/257


پروردگانِ مدارسِ قديم


روانشاد دكتر محمد معين در زمينه ي چگونگي همكاري خود با شادروان استاد علي اكبر دهخدا در تدوين" لغت نامه" مي نويسد:


"از طرف مجلس شوراي ملي، خدمت علامه دهخدا معرفي شدم تا در كار تدوين لغت نامه، همكاري كنم.روزي كه(1324.ش) خدمت ايشان رسيدم، آقاي دكتر ذبيح الله صفا در اتاق ايشان مشغول كار بود. نامه ي مجلس را تقديم كردم؛ ايشان " وَفياتُ الأعيان" ابنِ خَلّكان را خواستند؛ چون آوردند، به من دادند و ترجمه ي حال يكي از بزرگان را نشان دادند و از من خواستند، آن را ترجمه كنم. روز موعود ترجمه را تقديم كردم.ايشان متن كتاب را به دست من دادند و گفتند شما متن عربي را بخوانيد و من ترجمه را با آن تطبيق مي كنم.


چند سطر از متن عربي را خواندم. ايشان إعجاب نمودند و فرمودند: چه طور شما جملات عربي را با إعراب كامل و درست مي خوانيد؟!


گفتم: چرا تعجّب مي فرماييد؟


گفتند: مدارس جديد از اين قبيل نمي پرورد.


گفتم: من در خانواده اي از علماي روحاني پرورش يافتم و قسمتي از علوم قديم و عربيت را در خارج از مدارس جديد تحصيل كرده ام.


از آن پس، علامه مرا به همكاري انتخاب كرد. دهخدا در اسفند 1334 به رحمت ايزدي پيوستند".


* نقل از فرهنگ فارسي معين، ذيل لغت نامه.


دكتر معين در سال 1350 بار ديگر در آن سرا، با استادش هم آشيان شد.


درود خدا بر روان هر دو استاد بزرگ زبان و ادب فارسي!


https://t.me/DrAkbariSheldare/257


 


واپسين روزهاي پاييز را در شمال ترين شهر استان فارس، آباده(شهر ملّي منبّت سنّتي ايران) سپري کردم. رفتم تا به بهانه ي اين که آخر پاييز است، جوجه ها را بشمارم!


 


بر پايه‌ي دعوت اداره ي آموزش و پرورش شهرستان آباده، قرار شده بود، روزهاي سه شنبه بيست هفتم آذر تا پنج شنبه بيست نهم آذرماه، کارگاه هاي آموزشي براي آموزگاران و دبيران برگزار گردد.         


 


عصر روز دوشنبه1397/9/26 ساعت شش و پانزده دقيقه، در هوايي سرد و آماده ي بارش، با پرواز هواپيما از فرودگاه مهرآباد تهران به مقصد اصفهان، روانه شدم. حدود ساعت هفت و ده دقيقه، در فرودگاه شهيد بهشتي اصفهان، به زمين نشستيم. آسمان صاف بود و ماه در آسمان خودنمايي مي کرد.


 


طبق هماهنگي قبلي، راننده ي جواني به نام آقاي شهرياري با خودروي پژو 405 به رنگ نقره اي، از آباده آمده و منتظرم بود. به گوشي من زنگ زد و به استقبال آمد.


 


ساعت نزديک هشت شب بود که از اصفهان به سوي آباده، حرکت کرديم و در پرتو نور درخشان ماه که در تمام طول مسير، همراه و همسفرمان بود، حدود ساعت ده شب با همان آسمان صاف و ماه بر فراز سرمان، به شهر آباده رسيديم؛ يکي از همکاران اداره ي آموزش و پرورش به نام خانم يزدان پرست هم به سراغمان آمد. شام خورديم؛ برنامه ي فردا را پرسيدم، خانم يزدان پرست گفت که از ساعت 8 صبح تا 6 غروب براي شما کارگاه هاي آموزشي، برنامه ريزي کرده ايم. خلاصه، مرا به خوابگاه رساندند؛ آن ها خداحافظي کردند و رفتند. من، اعمال بايسته را به جا آوردم و با ياد و ذکر خداي مهربان، سر بر بالش گذاشتم.


 


صبح روز سه شنبه 9/27 / 1397 به همراه خانم نوروزي معاون آموزشي اداره و خانم يزدان پرست، کارشناس بخش آموزش ابتدايي اداره، به سوي محل برگزاري همايش، «آموزشگاه فرهنگيان» روانه شديم. برنامه ي صبح با شرکت آموزگاران پايه ي سوم تا ساعت 12 و نيم ظهر ادامه يافت و بعد از ظهر هم با حضور معلمان چهارم ابتدايي تا حدود شش و نيم غروب در تالار همايش بوديم. يعني از صبح تا غروب و البتّه در اين فصل، آغاز شب، در تالار همايش گذشت، جز دو ساعت ( از دوازده و نيم تا دو و نيم) که براي ناهار و نماز، وارد فضاي شهر شديم.


 


تقريباً همه ي سفرهاي استاني من در تمام سال هاي خدمتم به همه جاي ايران، به همين سبک و سان، سپري مي شد و من هم به حَسَب درک وضعيت آموزشي و نداشتن آموزش هاي لازم و نياز معلّمان، با تمام وجودم از سرِ شوق و علاقه، وقتم را وقف کلاس ها و کارگاه ها مي کردم؛ چون گمانم اين بود که شايد ديگر همديگر را نبينيم، بنابراين، در اين يک دَم، که ديدار، ممکن شده، بار را از دوشم سبک تر کنم.


 


به همين سبب، اگر کسي در باره ي موقعيت و مکان ها و آثار و بناهاي شهر از من چيزي مي پرسيد، به شوخي پاسخ مي دادم که همه ي شهرها برايم يکسان و مانند هم هستند؛ تقريباً همه، يک فرودگاه دارند و يک تالار همايش و جمعي فرهنگي. چون معمولاً در هر شهر، کسي مي آمد و از همان فرودگاه، مرا مستقيم به سالن همايش مي برد و در پايان هم، مستقيم از محل همايش به فرودگاه!


 


به هر روي، روز دوم، مثل روز نخست، آسمان شهر، آبي و زلال و خورشيدي بود. صبح روز چهارشنبه 9/28/ 1397 برنامه با حضور آقاي سيّد رضا حسيني، رئيس اداره ي آموزش و پرورش آباده، در دبيرستان استعداد درخشان و با مشارکت دبيران دوره ي متوسطه ي اوّل برگزار شد.


 


ابتدا آقاي يعقوبي مسئول آموزش متوسطه، برنامه را آغاز کرد و سپس آقاي حسيني، رئيس اداره، ضمن خوش آمدگويي، دقايقي سخن گفت. پس از صحبت هاي ايشان، من برخاستم و خواهش کردم لحظاتي بنشينند تا سخنم را بشنوند. به بهانه ي حضور رئيس اداره، در زمينه ي « رويکرد ميان رشته اي در آموزش» و « اهمّيت زبان آموزي»، حدود 15 دقيقه صحبت کردم.


 


سپس مسئولان اداري رفتند و من برنامه ي آموزش کارگاهي خودمان را پي گرفتم. صبح تا ظهر به موضوع «جهان متن» و « مهارت هاي خوانداري» به ويژه «لحن» در خوانش پرداختيم و به کمک دبيران، نمونه هاي لحني مختلفي اجرا شد.


 


بعد از ظهر نيز با همان گروه دبيران، کلاس با موضوع مهارت هاي نوشتاري و بندنويسي، تا ساعت شش غروب تداوم يافت. در اين بخش که سخن بر سر« نوشتن» بود، همه به بندنويسي رو آورديم. در اين کار، من هم همواره با اهل کلاس، همراهي مي کنم. يعني همه با هم مي نويسيم تا طعم و مزه ي نوشتن را با هم بچشيم. همه، معلّم و فراگيران، هم حس و همراه مي شويم تا از اين راه، لذّت نوشتن را به کام يکديگر بچشانيم. در کلاس دانش آموزي، اين همراهي ضرورت بيشتري پيدا مي کند. لازم است در تمرين بندنويسي و نگارش در کلاس، معلّم هم بنويسد و در پايان ِ خوانش دانش آموزان، نوشته ي خود را در کلاس براي بچّه ها بخواند.


 


من هم در اين کارگاه آموزشي، در جمع دبيران شهر آباده، دو موضوع براي بندنويسي دادم و خودم نيز         با رعايت ساختار و در زمان تعيين شده(3 دقيقه)، در کلاس نوشتم که اين گونه بود:


 


موضوع نخست: تصوير آفتابه


 


«دستي به گردنش ديدم و کلاهي بر سر؛ تصوير آفتابه.


 


نمي دانم اين کلاه را چه کسي بر سرش گذاشت؛ امّا دستي بر گردنش ديده مي شد که حکايت از چيزي داشت. مي دانيم  که همواره پيوندي ميانِ دست با  کلاه گذاشتن و برداشتن کلاه هست!


 


ناتوان باد آن دستي که بخواهد کلاه کسي را نا به جا بردارد!».


 


 


موضوع دوم: کلاغ آباده


 


«کلاغ، يکي از جلوه هاي آفرينش است. رنگي سياه دارد و صدايي سياه تر از آن. شايد به سبب اين همآيي و هم نشينيِ دو سياه، شومي و ناخجستگي از آن شنيده مي شود و به گُجستگي آوازه يافته است.


 


من امّا گمانم چيزي ديگر است؛ زيرا در شهر آباده به کلاغاني برخورده ام که صدا و رنگ ديگر از آنان شنيده و ديده ام؛ چون با تصوير آسمان زلال و آبي آباده همراه شده بودند و به کلاغانِ دودگرفته ي تهران و صداي زنگاري آن، هيچ شباهت نداشتند!


 


آري، گاهي چشم ها را بايد از غبار عادت شست و ديدني دگر آموخت».


 


کارگاه روز چهارشنبه در ساعت شش غروب به فرجام آمد و پس از آن، آقاي يعقوبي و من در تاريکي آغاز شب، از آن مکان خراج شديم و به قصد گشتن و ديدن فضاي شهري به سمت عمارت تاريخي «کلاه فرنگي» و بازار و بناي تاريخي « تيمچه ي صرافيان» روانه شديم.


 


 


  


 


 


بازخواني نوشته با عقل سرد


اگر چيزي نوشتيد، آن را حتماً با کمي فاصله و در چند زمان، بخوانيد. يعني بگذاريد، نفستان تازه شود، عرقتان بخشکد و ذهنتان هوايي بخورد؛ آن گاه به سراغ نوشته برويد. 


 


«از بازنويسي نهراسيد.


بهتر است  به قول معروف، مدتي آن را در يخدان بگذاريد تا سرد شود.


دو هفته بعد كه آن را بازخواني كرديد، تازه نقاط ضعف نوشته تان آشكار مي شود و شما مي توانيد آن ها را اصلاح كنيد.


مطلبتان را با عقل سرد، با چشم يك ناظر بي طرف و يك سردبير بخوانيد و ببينيد كه ساختار اثرتان محكم است. ضرب آهنگ نوشته و انتقال هاي ( تعويض موضوع، صحنه و غيره) آن را نيز با عقل سرد بخوانيد. و بالاخره، نقطه گذاري ها و املاي كلماتتان را بازبيني كنيد». (دلتون، 1391).


  


زندگي و مرگ زبان


زبان، زماني از بين مي رود که آخرين يا دومين نفري که به آن زبان صحبت مي کند، مي ميرد؛ بدين دليل که ديگر کسي براي گفت و گو باقي نمي‌ماند.


چيزي غيرعادي در باره ي زوال زبان وجود ندارد. جوامعي در طول تاريخ، بوده اند و از بين رفته اند و همراه با آنان، زبانشان نيز از بين رفته است. امّا آنچه امروزه اتّفاق مي افتد، امري غير عادي است.


امروزه، منسوخ شدن زبان در مقياس وسيعي مطرح است. از ميان حدود شش هزار زبان که در دنيا وجود دارند، نيمي از آن ها در حال نابودي اند. اين بدان معنا است که به طور ميانگين، هر دو هفته يا به مراتب بيشتر، نابودي زبان در جايي از دنيا اتّفاق مي افتد.


 تحقيقي که در سال 1999 انجام شد، نشان داد که 96% زبان هاي جهان، تنها 4% گوينده دارد. بنابراين، جاي تعجّب نيست که زبان‌هاي زيادي با خطر، رو به رو هستند.(کريستال، 1393، ص 469)



هم‌آيندها و پي‌آيندها


خواست ما از « هم آيندها» آن دسته از کلمات هستند که با شنيدن يا ديدن يک واژه، همزمان بر آستانه ي ذهن، نمايان مي شوند. «پي/پس آيندها»، واژه هايي هستند که با کمي درنگ، در پي کلمه ي نخست، در برابر چشم ذهن، نموادر مي شوند؛ بنابراين، هم آيندها همزاد و پي آيندها پي‌زادِ واژه ي قاموسي نخستين هستند.


براي نمونه، « اسب» يک واژه ي قاموسي است و کلماتي همچون: افسار، زين، يال، دهانه و سُم، هم آيندها يا پي آمدگانِ اين واژه هستند.


بدان سان که مي دانيم و مي دانيد، سامانه ي مغز و دنياي ذهن، نيروگاه اصلي زايش زبان و خلق معاني است. يکي از شگردهاي پوياسازي و به گردش در آوردن چرخه هاي مغز، بهره گيري از ظرفيت« هم آيندها» و «پي آيندها» است.


هم آيند، توانايي و نيرويي است که اهل زبان به طور طبيعي و پس از فراگيري زبان و گسترش دامنه ي واژگاني خود، براي سامان دهي و دسته بندي و خوشه سازي واژگان قاموسي، از آن بهره مي گيرد؛ گويي اقليم زبان، به طور خودکار، به حَسَب شرايط، کاربست، معنا، حس و حال يا هر ويژگي ديگري، دست به سامان بخشيِ پيکره ي خود مي زند. اين خودسامان دهي و نظام بخشي دروني، به تقويت حافظه و بارورسازي ذهن و زبان کمک مي کند و بر توانايي اهل زبان، به هنگامِ فراخواني و کاربستِ واژگان در گفتار و نوشتار مي افزايد و.



 


بر پايه‌ي يافته‌هاي تجربي و مطالعات زبان‌پژوهان، ميان آنچه کودکان مي‌شنوند و آنچه بر زبان مي‌آورند، تفاوت‌هايي وجود دارد.


روان شناسان زبان «جين برکو» و «راجر براون» در سال 1960 براي نخستين بار، با پديده اي در ارتباط با شيوه‌ي گفتار، هنگام گفت و گوي يک کودک و يک بزرگسال، رو به رو شدند و آن را بدين گونه، ثبت کردند:


«يکي از ما با کودکي صحبت کرديم که ماهي پلاستيکي خِپِل خود را «fis» تلفّظ مي‌کرد.


در تقليد از تلفّظ کودک، شخص آزمايشگر هم گفت: اين «fis» مال توست؟


کودک در پاسخ گفت: نه!، «fis» من.


اين کار چند بار تکرار شد و کودک همچنان به رد کردن شيوه‌ي تقليد بزرگسال از تلفّظ خود ادامه داد.


 تا اين که نهايتاً آزمايشگر گفت: اون «fish» مال توست؟


کودک پاسخ داد: بله «fis» من». (کريستال، 1393، ص 131)


اين جريان اثرگذار را از آن به بعد، «پديده‌ي فيس» مي‌نامند. گزارش‌هايي از اين گونه، نشان مي‌دهند که کودکان در باره‌ي شناخت واج‌ها و صداهاي زبان بزرگسالان بسيار بيشتر از آنچه بر زبان مي‌آورند، آگاهي دارند؛ امّا چون هنوز اندام‌هاي گفتاري آنان با شيوه‌ي بيان واج‌ها و هجاها و نظام آوايي زبان، خو نگرفته‌اند، در بيان کلمات و شيوه‌ي تلفّظ آن، نارسايي‌هايي به گوش مي‌آيد. بنابراين، ما بزرگسالان در هم سخني با خُردسالان، بايد همان تلفّظ هنجار و معيار واژگان را بر زبان بياوريم و از اداي تلفّظ آنان بپرهيزيم.


 


آن سوي ِ خواندن


سيماي بروني و ديداري خواندن، همان كار و عملي است كه هر كس، نشان ها و نمادهايي را از دريچه ي دو چشم مي گذراند و از راه توليد آوا به گفتار در مي آورد؛ از اين رو، خواندن نتيجه ي كارِ چشم و زبان شناخته مي شود.


اين لايه ي آشكار و ساز و كار برونيِ خواندن است؛ به همين سبب، در آموزش عمومي نيز هنگام خواندن، بر ديدن و گفتن، پا مي فشارند. آنچه چشم آن را مي بيند، زبان برابرنهادِ آوايي آن را به گفتن درمي آورد.


امّا راست آن است كه چشم و زبان، كارگزارانِ سامانه ي ديگري هستند و آنچه" خواندن" ناميده مي شود، فراورده ي فرايندي پيچيده است كه از ديدن آغاز مي شود و به ادارك و تركيب و كاربست مي انجامد.


به سخن ديگر، خواندن( روخواني، روان خواني)، در پسِ پرده ي ظاهر خود، كاركردهاي ارجمندي دَارد همچون: شناخت و تشخيص نمادها، پيشي و پسي و ترتيب نمادها، همگون سازي نماد نوشتاري با نمادهاي آوايي، ادارك و فهم معنا و . .



گرانيگاه ِ فرهنگ


هر پيکره اي، قلبي دارد که گرانيگاهِ تپش و نبضِ بودن و قرارگاهِ روح و معناي زندگي آن تن است.


جامعه که زيستگاه انسان است نيز، چونان پيکره است، اين پيکر هم قلبي دارد.


قلبِ تپنده ي جامعه، مدرسه است؛ باشندگانِ اقليم قلب، دانش آموزان و معلّمان اند.


نبضِ حياتِ فرهنگي اين جامعه(مدرسه) و آن پيکره(اجتماع)، اين جمع هستند.


کارمايه ي فکري و سرمايه ي معنوي اين جماعت، به توش و توان و سرزندگي و شادابيِ معلّمان، بازبسته است؛ به بياني ديگر، معلّمان، قلبِ اين پيکره به شمار مي آيند.


معلّمان، قلبِ جامعه ي اکنون، و دانش آموزان، قلبِ جامعه ي فردا هستند.


از اين رو، مي توان گفت: معلّمان، قلبِ قلبِ ( گرانيگاه و کانون) امروز و اکنون جامعه هستند. سامان دهندگانِ قلب اجتماع فردا، معلّمان ِامروز اند. سامانه ي انديشگاني، آهنگِ گفتاري، سنجه ي رفتاري و بنيادِ باورشناختي ِ فردائيان و آيندگان، به دست معلّمان امروز، سازماندهي مي شود.


خِرَد، فرمان مي دهد که براي ديدن ِ رخسارِ فريباي اکنون و  به سامان آوردن فردا و پديدار شدن ِ روي رَخشان فرهنگ آينده، مي بايد اين گرانيگاه ِ فرهنگ، معلّمان، را از هر دلريشي و ناخوشي، از هر کاستي و ناراستي و از بيم هر گزند و کمندي رهاند.


قلبِ تبدار و ناخوش، پيکره را تبناک و ناآرام مي دارد. از آبشخور ِ گِلناک و ناگوار، آبي زلال و خوش گوار، نتوان نوشيد.


فردوسي بزرگ که کارمايه ي فرهنگي ِ تبار ِ ايرانيان را در نامه ي ستُرگ خويش، گرد آورده، همه ي آن چه ما نگاشته ايم را در چند بيت بدين سان، درفشرده است:



























ز دانا بپرسيد پس، دادگر

 



 



که فرهنگ بهتر بوَد، گر گُهر

 



چنين داد پاسخ بدو، رهنمون



 



که فرهنگ باشد ز گوهر، فزون



گهر بي هنر، زار و خوارست و سُست



 



به فرهنگ باشد روان، تندرست



 



 






شاهنامه، داستان پادشاهي کسرا نوشين روان



 


يک معناي کلمه ي "انشا"، بوي چيزي را يافتن و بوييدن است (دهخدا)


به گمانم لطيف ترين، نازک ترين و خيال انگيزترين تعريفي که مي توانم از اين معنا براي واژه ي« انشا» به دست دهم، اين باشد که:


"انشا، ادارکِ بوي و خوي واژگان، و مهندسي ذهن و زبان، و کاربست آن به فراخور توش و توان است."


اگر زبان پژوهان بر اين باورند که زبان، پديده هاي زنده و زاياست؛


پس، بي راه نخواهد بود اگر ما نيز بر اين باور باشيم که هر يک از عناصر سازه اي و اندامگاني زبان هم، چونان واژگان، بوي و خوي و رنگ و نشاني داشته باشند؛


واژگان، براي خود "آن" و "جان" و نشاني دارند؛ برخي، طرب ناک و آتش انگيزند و برخي بوي ناک و شرخيز.


تا روزي و روزنه اي ديگر، خدا يارمان باد!


 


*برگي از کتاب« صداهايي براي ننوشتن، آواهايي براي نوشتن»، 1394، نشر روزگار، تهران، به همين قلم


 


 


برگي از يک نوشته


آن چيزي که ستد و داد و ارتباط ميان جهانِ نويسنده و خواننده را با جهان متن، پديدار و هدفمند مي‌سازد،


معنا و محتوا و پيام است. معنا و محتوا، آن معشوقه‌ي ذهني نويسنده است که براي از پرده برون آوردن آن،


به سوي واژگان و خلق اثر مي‌رود و خواننده براي تماشاي آن رخساره، بر منظرِ فکر و ديدگان خود مي‌نشيند


و دست به خوانش اثر مي‌زند. متن، آن پري‌رويِ مستوري است که به هر ببينده و خواننده‌اي به فراخورِ دامنه‌ي بينايي


و توانايي ادراکي، أشکالِ کمال و جمال خويش را نمودار مي‌سازد.


به سخن ديگر، هر خواندن، ديداري تازه است که خواننده در آن، بخشي نو از گستره ي متن را کشف مي کند


و به سامانه ي ادراکي خويش فرامي خواند.


 


برگرفته از کتاب« هم آوايي با متن» به همين قلم، که به زودي منتشر خواهد شد.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کرتين وال کولر گازی ال جی بانه Diana شوراهای دانش آموزی دبستان ابن سینا هارونی سال تحصیلی 98-97 نمایندگی تعمیرات لوازم خانگی Andrea نرم افزار (: یکعدد دلقک بنفش ): Mahdi Barzegar | مهدی برزگر